در میانهی آتش و دود، در میان انبوه صدای اعتراضات، ضجهها و شیونها، در میان صدای تیر و ترقه، دنبال صدای تو میگشتم. تا همین چند دقیقه پیش تو دقیقا آنور بولوار بودی و من اینور در تقلای رسیدن به تو. ناگهان اشک بود و دود، انگار جنگ جهانی شروع شده بود. چشمانم تار میدید و من تنها به دنبال صدای تو و رنگ نارنجی شال تو بودم. اما ندیدمت، ندیدمت و ندیدمت. حالا سالهاست منتظر دیدار توام ... در ادامه نوشتارهای سالهای قبل : تقلب و "من درد مشترکم" مرا فریاد کندر میانهی آتش و دود، در میان انبوه صدای اعتراضات، ضجهها و شیونها، در میان صدای تیر و ترقه، دنبال صدای تو میگشتم. تا همین چند دقیقه پیش تو دقیقا آنور بولوار بودی و من اینور در تقلای رسیدی به تو. ناگهان اشک بود و دود، انگار جنگ جهانی شروع شده بود. چشمانم تار میدید و من تنها به دنبال صدای تو رنگ نارنجی شال تو بودم. اما ندیدمت، ندیدمت و ندیدمت. حالا سالهاست منتظر دیدار توام ... شعارها تغییر کرده بودند. ولی آدمها هنوز همان آدمها بودند. دهه شصتیهای به میانههای زندگی رسیده بودند. هفتادیها آرزوهایشان بر باد رفته بود و دهه هشتادیها مصرانه فریاد میزدند آنارشیست گونه. آنها فقط میخواستند حرف حرف خودشان باشد. جرأتی داشتند مثالزدنی . بی مرام و مسلک جلو رفتن. هم خوب است هم خطرناک. اما من و تو کجای این داستان بودیم. ما هم دنبال آزادی بودیم. همیشه فکر میکردیم میشود راه را ساخت، اوضاع را بهتر کرد. ما هنوز در اندیشههای خود سرگرم آن بودیم که بالاخره نوبت ما میشود که صحبت کنیم. حالا از آن سالها خیلی میگذرد. انگار دوباره داشتیم جان میگرفتیم. قرار بود هم دیگر را بعد از کار ببینیم. من با تو تنها چند قدم فاصله داشتم. چشمانم سوخت., ...ادامه مطلب