با رفتنت من باختم گویی تمام عمر را یک میخواستم و تاس میریختم هفت هم آمد ! من ندیدم یک را مجتباموضوعات مرتبط: موجِ نارنجی ، داستان کوتاه Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
پسر که باشی عاشق تفنگ بازی و کیو کیو بنگ بنگ میشی، شاید به همین خاطره که پسرا میرن #سربازی. برای اینکه به یکی از آرزوهای بچگی و تفنگبازیشون برسن! خُب، الان وقتش رسیده که منم برم توی بازی واقعی. البته خب قوانین بازی یه جوریه که زیاد بابِ دل نیست. ولی چه میشه کرد؟ باید رفت و بازی کرد. ***سربازی. یک بازی پسرونه : « کیو کیو، بَنگ بَنگ ». اکنون از دهههای 30 و 40 خیلی فاصله گرفتهایم. دهههایی که سربازی رفتن یک سفرِ دور و دراز بود. سفری که ممکن بود دیگر برگشتی از آن در کار نباشد، بدون کوچکترین خبری میرفتی و ناپدید میشدی، اکنون دیگر دههی 60 و جنگ تحمیلی نیست، که بروی جلوی خط مقدم، موجی شوی، ,سربازی,کیو,کیو,بنگ,بنگ ...ادامه مطلب
صدای سوتِ قطار آمد. قطار ایستگاه را میخواهد ترک کند. من روی سکوی ایستگاه و تو روی پلهی قطار؛ و اینک لحظهی خداحافظی است. بی هیچ کلامی، با بیصداترین صدا میخوانمت. با چشمانت پاسخم میدهی. قطار راه میافتد و من دستم را تکان میدهم و تو دستت را تکان میدهی. هیچ صدایی جز صدای حرکت قطار روی ریلها نیست... . جنگ بود؛ باید میرفت. باید میرفت تا از سرزمینمان دفاع میکرد. ولی بیدفاعترین سرزمین من بودم. آری من. منی که سالها در انتظار نشستم، و با هر قطاری که میآمد دست از پا نمیشناختم. منتظر بودم تا تو از قطار پیاده شوی ولی هیچگاه از هیچکدام از این قطارهایی که میآمد تو نیامدی. نیامدی تا بازگردیم به روزهایی که بهار بود، به روزهایی که پرستوها در آسمان پرواز میکردند. به روزهایی که آسمان آبی بود. سالهاست آسمان خاکستری است. جنگ تمام شد. تو نیامدی. ولی هنوز بوی خون میآید. شاید ماموریتت هنوز تمام نشده است. لعنت به جنگ، لعنت به روزهای سرد انتظار، بعنت به روزهای بدون تو... تو میآیی و دوباره پرندهها بر روی شاخهها خواهند خواند... . یاد باد روزی که زمین لبریز از صلح بود. 26اُمین روز از آذ,قطار جنگی,قطار جنگ,بازی انلاین قطار جنگی ...ادامه مطلب