بعضی روزا فرقی نمیکنه تو هوای گرمِ تابستونی و یا اینکه صبح تا نزدیکِ ظهر خوابیدی، بعد از ظهر فقط یک حسی میآد که جز با بستنِ چشمهات، نمیتونی باهاش کنار بیای. باید بگیری بخوابی. چراغها رو خاموش کنی، یک بالش برداری و سرت رو بذاری و بری بخوابی. یک خوابِ سنگین؛ خوابی که وقتی بیدار میشی منگِ منگ باشی که ندونی از کی تا حالا خوابیدی و الان ساعت دقیقاً چنده؟! ساعت رو از گوشی چک میکنی متعجب میمونی ضربان قلبت تند میزنه. نمیتونی باور کنیِ این همه ساعت خوابیدی و الان یه روز جدیده! مگه میشه؟! چیزی یادت نمیآدش. کِی اینجا خوابیدی؟ چرا کسی خونه نیست؟! چهجوری شب خوابیدی و الان ساعت ۵ بعدظهر بیدار ش,خوابِ,بعد,ظهر ...ادامه مطلب