محرمانه

متن مرتبط با «سرد» در سایت محرمانه نوشته شده است

پاییز سرد

  • پاییز است و سرد ولی این سرما، سرمای پاییزی نیست. گوش کن این صدا، صدای باران نیست که می‌بارد؛ صدای رگبار گلوله هاست. بببن این رنگ سرخ انار نیست که پاشیده شده به لباس‌هایمان، رنگ خون است. خون برادران و خواهرنمان. ببین این بوی گل‌های مریم نیست که در هوا پیچیده، بوی گازهای اشک آور است. چشم ما خیس است از نبود عزیزانمان. اشک آور هم نزنند مگر این گریه بند می‌آید؟ قلب‌مان خون است از تیرهای شما. پاییز است و سرد. انگار که گرد غم و مرگ پاشیده اند به چهره‌ی این شهر و دیار. مگر پاییز نیست. مگر نباید بر روی برگ های زرد و نارنجی ریخته شده بر کف خیابان‌ها قدم می‌زدیم. مگر منتظر گاری پیرمرد بر سرچهاراه نبودیم که با باقالی‌هایش شب‌های سرد ما را گرم کند؟ ۱۲ آبان ۱۴۰۱ مجتبا :: موضوعات مرتبط: موجِ نارنجی، آنچه از دل برآید :: برچسب‌ها: پاییز۱۴۰۱, روزنگاری, سرخ به رنگ انار بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زمستانِ سرد

  • این یک داستان است... صحت واقعیت را خواننده تصمیم خواهد گرفت.   در یک شب سرد زمستانی، نشسته بر ساحل خیس، چهره به چهره این دریای ناآرام که خزر می‌نامندش، در آبیِ تاریکِ دریا، غرق در تماشای موج‌های خروشانم و می‌نویسم تا فراموش نکنم. فراموش نکنم دیروزم را. یارانم را و دوستانم را. خنکای باد شمالی در تنم رسوخ می‌کند، اما دستانم نمی‌لرزند. گرمند ، گرم از خون شماها که در روح و یاد من زنده‌اید. چگونه فراموشتان کنم؟! نه، من نمی‌توانم.  ترس بود صدا بود و دلهره. آن روز سرد بود. خیلی سرد. اما دل ما گرم بود. خیلی گرم. در میانه‌های خیابان آزادی به سمت انقلاب. جمعیت آرام داشت پیش می‌رفت و اندک اندک به جمعیت اضافه می‌شد. هوا رو به تاریکی بود. شعارها  زمزمه وار: مسئول بی‌کفایت استعفا استعفا... کشته ندادیم که سازش کنیم .... .... حیا کن ، مملکت رو رها کن ... مسئول بی کفایت، عامل قتل ملت .... هراس در نگاه‌ها موج میزد. سرها در گریبان فرو رفته.  مشت های گره شده از جیب‌ها آرام آرام بیرون می‌آمدند و ندای یار دبستانی من با من و همراه منی در میان موج جمعیت برخاست، و دیگر کسی نترسید همه با تمام وجود فریاد زدند... همهمه شده بود و صدا به صدا نمی‌رسید. اضطراب و ترس در نگاهها موج می‌زد. یکی گفت : من دیدم شلیک کردن، گلوله جنگی بود نه مشقی، یکی دیگه گفت : چشمام، حلقم داره می‌سوزه. در کوچه‌های تاریک می‌دویدیم و نفس نفس می‌زدیم. دیگری گفت: حرومزاده های آدمکش. یکی هم از درد پاش گفت. و دیگری مغرورانه گفت: ههه خیال کردن کپسول گاز اشک آور رو پرت کردم سمت خودشون. اون یکی گفت کاپشن من رنگی شده! با توپ پینت بال زدن. یکی دیگه کمک می کرد رنگ رو از رو لباس پاک کنن تا شناسایی نشن. و دیگری گفت خون, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها