روزنگاری ها

ساخت وبلاگ

در روزهای پایانی آبان ۱۴۰۱ به سر می‌بریم. دو ماه پیش نمی‌دانستیم چه قرار است بشود. هیچ کس فکرش را نمی‌کرد اینگونه جای جای ایران ناله‌ی مردمان خسته به فریاد تبدیل شود. هیچ کس نمی‌دانست قرار است مشت‌ها گره شوند و تا زمانی‌که مزه آزادی را نچشند باز نخواهند شد. کسی چه می‌دانست کودک و نوجوان بر روی خاک گرم این سرزمین در خون خواهد غلتید، کسی چه می‌دانست معلم و وکیل و استاد و منتقد زندانی خواهند شد. هیچ کس نمی‌دانست چه اتفاقی در حال رخ دادن است. حالا مانده‌اند هاج و واج با طناب‌های اعدام. درمانده و خسته‌تر از همیشه، تکیه زده‌اند بر قنداق تفنگ‌هایشان. مادرها چه می‌دانستند که فرزندانشان صبح به صبح بند کفش‌ را به مثابه بند پوتین رزم‌ می‌بندند. که اگر می‌دانستند آخرین بوسه را نثار پیشانی قهرمانشان می‌کردند و با کاسه‌ای آب آنان را به دست سرنوشت می‌سپردند. در روزهای تاریک آبان به سر می‌بریم. در خاکستری‌ترین سالهای این سرزمین. و من خسته تر از همیشه نوشتم که یادم نرود چه بر سرما دارد می‌آید. ۲۶ آبان ۱۴۰۱

مجتبا
و موج در فضا و زمان گسترده است...

:: موضوعات مرتبط: موجِ نارنجی، خاطره‌ها
:: برچسب‌ها: موج نارنجی, آبان, سالهای خاکستری

محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 80 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 3:00