امروز که نمیدونم چندم اردیبهشت بود
امروز که همش هوا گرفته بود، بارونش مثل بارونای بهار نبود
امروز که قرار بود روزه خوبی باشه ولی نبود
امروز که قرار بود بمونی، اما زود رفتی ...
از همون اول صبح که بی دلیل چین افتاده بود به پیشونیم و نمیتونستم لبخند بزنم فهمیدم که امروز روز خوبی نیست
امروز فهمیدم که چه دروغای بزرگی رو باور کرده بودم
مثل آسمونی که تو چشمات سبز بود ولی نبود
وقتی چشمات رو باور نداشته باشم
به هیچ چیز دیگه ای نمیتونم باور داشته باشم
.
محرمانه...