فصل آلبالو‌ها و گیلاس‌ها

ساخت وبلاگ
هم گلستان خیالم زتو پرنقش ونگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش

در ره عشق که ازسیل بلانیست گذار
کرده‌ام خاطرخود را به تمنای تو خوش
#حافظ_جان

سوم‌ین ماهِ بهار است، فصل رسیدن آلبالوها و گیلاس‌ها. گرمای تابستان در راه است. می‌گویی دلت بی‌تاب است، تنگ است. بی‌تاب سفر. چه می‌شود گفت، همه مشغولیم، وقتِ خالی هم که پیدا می‌شود ترجیح می‌دهیم بخوابیم و وقت را در همین نزدیکی ها تلف کنیم. امان از تنبلی و خودخواهی. امّا الان فرق می‌کند، این ماه، ماه پایان شکوفه‌های یاس است. نمی‌شود همینطور ماند و ندید و‌ منتظر تابستان شد . باید برویم. برویم کشاورزان را ببینیم و حالشان را بپرسیم. باید برویم، مثلِ قدیم‌ها. همان وقت‌ها که کودک بودیم و بی‌فکر و ‌دغدغه مزرعه های گندم و یونجه را رد می‌کردیم، می‌رفتیم و می‌رفتیم تا خسته می‌شدیم و دراز به دراز روی دشت‌های پایین سبلان ولو می‌شدیم. دست‌هامان را بالای ابرو می‌گرفتیم تا خورشید چشم‌مان را نزند و می‌گفتیم و می‌خندیدیم و باد صورتمان را نوازش می‌کرد. خاتون صدای‌مان می‌کرد. زیر لب غر میزدیم و ادامه‌ی راه ... باید می‌رفتیم تا قبل از غروب برسیم. برسیم به خانه‌ی میرزا که برایمان کمی داستان بگوید و بعد با بقیه بچه‌ها برویم سراغ آلبالوها و گیلاس ها و قائم باشک بازی. ماه سوم بهارست، هرکدام یکجا، مشغول و سرگرم دنیای بزرگسالی. شیطنت‌های بچگی هنوز در پیام‌هامان معلوم است. پیام می‌دهم :«برویم بیرون؟» و می‌رویم؛ گرم است ولی رگبار باران هم هست، قبل از اینکه بیاییم ابرها را دیدم. نه ، چتر نه و باران می‌گیرد. حالا کمی هم زیر باران تهران خیس شویم چه می‌شود مگر؟ بیا مسابقه دو بگذاریم! تا کجا ؟ تا آن درخت پیر. خیس می‌شوم، خیس میشوی، خیس می‌شویم. راستی این چه مسابقه ‌یی است که دست هم را می‌گیریم تا باهم برسیم به خط پایان ؟! پایان این داستان چه می‌شود؟ نمی‌دانم، بیسکوییت‌های نارگیلی را از کابینت بیرون می‌آورم، چای می‌ریزم و دوباره می‌نشینم پشت داستان و تو را تصور می‌کنم و خودم را. تو در انتهای این داستان، از ماشین پیاده می‌شوی، بوی عطرِ یاس از شالت سرازیر می‌شود و من جعبه‌های آلبالو و گیلاس را جابجا می‌کنم. دیگر آخر کارست، میرزا حقوق ام‌روزم را می‌دهد و پایم را از باغ بیرون می‌گذارم. من همچنان به ترکیب «یاس» و «من» فکر می‌کنم، یاسِ من. «یای‌ش» را می‌اندازم و می‌ماند، سمن؛ فکر کنم این ماه، ماه توست، تولدت مبارک.

مجتبا ‌... و موج در فضا و زمان گسترده است. پنجمین روز از خرداد ۱۳۹۷ خورشیدی.


موضوعات مرتبط: موجِ نارنجی ، داستان کوتاه
برچسب‌ها: تولد , آلبالو , گیلاس , موج نارنجی , داستان کوتاه

محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 158 تاريخ : يکشنبه 24 تير 1397 ساعت: 4:15