این روزها که کمتر هستم، این روزایی که هوا گرمه. این روزایی که هر کدوممون یهجایی مشغول یهکاری هستیم... خب شایعه و حرف و حدیث پیش میآد، نمیشه جلوش رو گرفت. ولی کی گفته من تو رو دیگه دوست ندارم؟! بمان ای عشق با هر کیفیتی که میخواهی باشی، بمان و نرو . دور باش ولی باش. خندان باش هرجا که هستی؛ تا من اینجا بیدلهره باشم، مطمئن باشم که تو از زندگی راضییی.
مسیری انتخاب کردهییم. مسالهی من و تو مسالهی انتخاب بود. ما انتخاب کردیم این راه را. برای اینکه یکدیگر را دوست داشتیم، برای اینکه عاشق بودیم. تصمیم ما به خودمان مربوط است.
من تو را انکار نمیکنم، نمیتوانم انکار کنم. حتی در آینده هم اگر نباشی هم نمیتوانم بگویم نبودی، نمیتوانم بگویم دوستت ندارم. آدم که چیزی را دوست داشته باشد تا آخرش دوست دارد و نمیتواند بزند زیرش. تو هستی و همیشه بودی، حتا اگر انتخاب تو نباشم. کریمخان و ولیعصر و بلوار کشاورز و .... را با هم پیاده گز کردهییم. کافه رفتیم و رستورانوکتابفروشی... در باران بهار، زیر آفتاب تابستان در خنکای پاییز و سرمای زمستان. در غروبهایهای تنهایی و دلتنگی، این یادِ تو بود که لبخند بر لبانم مینشاند. اینهمه خاطره را چگونه فراموش کنم؟ اینهمه داستان را چگونه به باد هوا بسپارم؟ تو نقش اول داستانهای ناتمام منی. چگونه بگذرم از وجودت...
تو را خواهم دید در روزهای مرداد گرم، در روزهای منتهی به شهریور تو را خواهم دید و این قول من به توست در قبال این شایعهها... پیادهروهای تهران را با هم قدم خواهیم زد.
ــــــــــــــــــ
پ .ن : تو نقش اول داستان های ناتمام منی. نمی دانم این داستان شمارهی چند است ولی مي دانم از این داستانها کم ننوشتهام. از نامههایی که با یا الف سین داشتم تا داستان لالههای واژگون یا داستان های بی سر و ته نیمچه سیاسی و نامهها و متنهای عاشقانه دیگر ... همه این داستان ها حضور و نقش تو بود. قدم زدن وجود تو در ذهنم...
چهارمین روز از مرداد آتشین یکهزاروسیصدونودوهفت
بالرسم الخط موجی
امضا : ... و موج در فضا و زمان گسترده است.
محرمانه...برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 151