امروز صبح یاکریما جمع شده بودن رو بالکن، سر و صدا میکردن، هر زمانیکه وقت رفتن شد، همهجا رو تمیز کن، در رو پشت سرت ببند، ممکنه سوز بیاد من دیگه عمری ازم گذشته، بعد برو. برو هرجا که میخوای، فقط یه چیزی، کلید رو هم بذار زیر گلدونِ دمِ راهپله، شاید یه روز دلت تنگ بشه و بخوای برگردی یا هرچی. یادت باشه من همیشه رو همون صندلی، پشت همون میز با یک رادیو و کلی قلم و کاغذ و یک دنیا حرف نشستم. نشستم تا تو بیای و حرف بزنی و من نگاهت کنم. قُل قُل سماور و قوری چای مثل همیشه به راهه؛ یک چای بریز و بنشین روی صندلی روبهروم، بیسکوییتها هم تو کابینتن، خودت که بلدی، بشین حرف بزن من سراپا گوشم...
بیست و یکم دی یکهزاروسیصد و نود و هفت
به خط مجی.
امضا :...و موج در فضا و زمان گسترده است. مجتبا
برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 158