موسیقی را پلی میکنم، صدای اسپیکر رو زیاد میکنم و روی تخت دراز میکشم و در خاطرههایم میگردم و قدم میزنم. چشمانم را میبندم و در رویاهای آینده و خاطرات گذشته غرق میشوم. تو گذشتهها پرسه میزنم تا میرسم به تو، به اولین روزی که همو دیدیم. بعد داستانها رو میگیرم و ادامه میدم. میرسم به جاهایی که نبودی و دلم میخواست باشی. تو رو وارد خاطرههام میکنم. حادثههایی را میسازم که واقعیت ندارند. ولی دلنشنیناند و باور پذیر. رشتهی داستانهای واقعی و غیرواقعی با هم قاطی میشن و من بیشتر غرق میشم تو داستانها. دیگه نمیتونم بینشون فرق بذارم و نمیدونم چی اتفاق افتاده و چی اصلا وجود نداشته. انگار همهچیز همین حالا داره اتفاق میافته و مربوط به گذشته و خیال نیست. تو خاطرهها گم میشم. بین حوادث میگردم. دنبال یک خط سیر آشنام ولی نه هیچ چیز آشنایی وجود نداره تا من رو برگردونه سرجام، هیچی یادم نمیاد از این فضاهایی که الان هستم. من، من راه رسیدن به حال رو گم کردم. من تو گذشتهها گم شدم. نه! باید راه فراری باشه. من میدونم که الان اینجا نیستم ولی نمیتونم در بیام. من خواب نیستم من بیدار بیدارم، ضربان قلبم رو حس میکنم، صدای تند نفسهام با موسیقی قاطی میشه... . ذهن اسیر ذهن میشود. و داستانی نو و زندگی جدیدی آغاز میشود. به همین سادگی و به قول ابن عربی: ما تخیل خداوندیم.
یک اسفند یکهزار و سیصد و نود و هفت خورشیدی به خط مجی
امضا :... و موج در فضا و زمان گسترده است.
محرمانه...برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 164