آخر زمستون

ساخت وبلاگ
 

آخر زمستونه و نزدیکای بهار، هوا نباید سرد باشه ولی من بدجور سردمه، سردمه و می‌لرزم ولی یه کله پیاده میرم، انگار که لج کردم، لج کردم با خودم، که خودمو بشناسم، خودمو محک بزنم، پیاده برو، بیشتر محکم‌تر قدم بردار، تصمیم‌تو بگیر... بهشتی، مفتح، هفت تیر، کریمخان و حافظ، خیابونای تهران رو بهم وصل می‌کنم و تو عالمی دیگه سیر می‌کنم. مردم‌ رو نگاه می‌کنم بی تفاوت از کنار هم رد میشیم. چرا یه لبخند، یه لبخند کوچیک حواله هم نمی‌کنیم، تبسم می‌کنم و ادامه میدم. سردمه و دارم می‌لرزم. چیزی جز آب از گلوم پایین نمیره ولی به روی خودم نمیارم. کسی نباید بفهمه. بهت پیغام دادم، زنگ زدم، حرف زدم گفتم یه نشون فقط یه نشونه بده من بفهمم بالاخره چی. من مگه نگفتم بهت؟ گفتم دیگه هرچی باید می‌گفتم ولی غرورم اه این غرور لعنتی نمیذاره تکرار کنم، نمیذاره دوباره بهت بگم، میگه اگه میخواست همون بار که بهش گفتی بهت جواب می‌داد ولی تو فقط نگاهم کردی و من در سکوت چشمانت غرق شدم آنچنان غرق شدم که راه نجاتی نیست مرا...
 
به خط مجی. نوزدهمین روز از اسفند یکهزار و سیصد و نود و هفت. یک ماه قبل از واقعه 
امضا: و موج در فضا و زمان گسترده است... 

 

محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 11:11